وقتی که دیگر نبود من به بودنش نیازمند شدموقتی که دیگر رفت من به انتظار آمدنش نشستموقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بداردمن او را دوست داشتم
تو را با اشک و خون از سینه راندم آخر همکه تا در جام قلب دیگری ریزی شراب آرزوها رابه زلف دیگری آویزی آن گلهای صحرا رامگو با من، مگو دیگر ، مگو از هستی و مستیمن آن خودرو گیاه وحشی صحرای اندوهمکه گلهای نگاه و خنده هایم رنگ غم دارد
من سکوت کردم و بی صدا شکستم...تو تهمت زدی؛من در تنهایی گریه کردم و به رویت نیاوردم...تو گفتی و گفتی...اما من باز هم خاموشی پیشه کردم...
وقتی که دیگر نبود من به بودنش نیازمند شدم
وقتی که دیگر رفت من به انتظار آمدنش نشستم
وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد
من او را دوست داشتم
تو را با اشک و خون از سینه راندم آخر هم
که تا در جام قلب دیگری ریزی شراب آرزوها را
به زلف دیگری آویزی آن گلهای صحرا را
مگو با من، مگو دیگر ، مگو از هستی و مستی
من آن خودرو گیاه وحشی صحرای اندوهم
که گلهای نگاه و خنده هایم رنگ غم دارد
من سکوت کردم و بی صدا شکستم...
تو تهمت زدی؛
من در تنهایی گریه کردم و به رویت نیاوردم...
تو گفتی و گفتی...
اما من باز هم خاموشی پیشه کردم...