کاش عاشقی هم پا می گرفت...

کنجِ پستوی خیس از عطر شب‌بوها، پشت نقابِ غبارآلود خاطره ها،تصویری از درنگ را نقاشی میکنم

کاش عاشقی هم پا می گرفت...

کنجِ پستوی خیس از عطر شب‌بوها، پشت نقابِ غبارآلود خاطره ها،تصویری از درنگ را نقاشی میکنم
نظرات 3 + ارسال نظر
نازیلا سه‌شنبه 27 دی‌ماه سال 1390 ساعت 02:33 ب.ظ



وقتی که دیگر نبود من به بودنش نیازمند شدم

وقتی که دیگر رفت من به انتظار آمدنش نشستم

وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد

من او را دوست داشتم

رزیتا سه‌شنبه 27 دی‌ماه سال 1390 ساعت 02:39 ب.ظ


تو را با اشک و خون از سینه راندم آخر هم

که تا در جام قلب دیگری ریزی شراب آرزوها را

به زلف دیگری آویزی آن گلهای صحرا را

مگو با من، مگو دیگر ، مگو از هستی و مستی

من آن خودرو گیاه وحشی صحرای اندوهم

که گلهای نگاه و خنده هایم رنگ غم دارد

سیاوش سه‌شنبه 27 دی‌ماه سال 1390 ساعت 02:43 ب.ظ http://www.siavash32.blogfa.com

من سکوت کردم و بی صدا شکستم...

تو تهمت زدی؛

من در تنهایی گریه کردم و به رویت نیاوردم...

تو گفتی و گفتی...

اما من باز هم خاموشی پیشه کردم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد